این کیه که قد آینه عکسشو زدن به دیوار، چقدر شبیه من نیست نه خدایا ! منم انگار
لای برگای کتابا دنبال خودت نگرد تو غبارا تو سرابا دنبال خودت نگرد
گم نکن خودت رو تو دنیای تردید و دروغ زیر آوار نقابا دنبال خودت نگرد
خود واقعیتو پنهان میکنی که شاید با چهره تازت اعتماد به نفس بیشتری پیدا کنی . شاید حالا احساس بزرگی بیشتر میکنی . شایدم کمبوداتو پنهان میکنی . تو خودت نیستی .تو دروغ میگی . خیلیها دروغ میگن . واسه اینکه کم نیاری تو هم تظاهر میکنی .
شاید میخوای کسی دوستت داشته باشه ، اما اون نقاب تورو دوست داره و شاید تو هم نقاب اونو دوست داری !
کم کم چهره جدیدت باورت میشه . اما هنوز برات سخته کامل عوض بشی . بارها و بارها از خودت میپرسی من کیم ... چی میخواستم ، کجام ، دارم چیکار میکنم !؟ دیگه نمیدونی باید کی باشی . تو خودتو گم کردی . تو توی دروغای خودت گم شدی ، مصمم باشی شاید یه روز خود واقعیتو پیدا کنی ....دیر یا زود ، بستگی به تلاشت داره ...
خود خودتو باور کن .
شاید قشنگتر از الانت باشه که هستی !
هی بازیگر ! گریه نکن ! ما هممون مثل همیم . صبحا که از خواب پامیشیم نقاب بصورت میزنیم . یکی معلم میشه و یکی میشه خونه به دوش ، یکی ترانه ساز میشه ، یکی میشه غزل فروش . کهنه نقاب زندگی تا شب رو صورتهای ماست ؛گریه های پشت نقاب مثل همیشه بی صداست .هرکسی هستی ، یه دفعه قد بکش از پشت نقاب ،از رو نوشته حرف نزن ؛ رها شو از پیله خواب . نقش یه دریچرو، رو میله قفس بکش؛ برای یک بار که شده ، جای خودت نفس بکش . کاشکی میشد تو زندگی ، ما خودمون باشیم و بس ؛ تنها برای یک نگاه ؛حتی برای یک نفس
تاکی بجای خود ما نقاب ما حرف بزنه ؟
تا کی سکوت و رج زدن نقش نمایش منه ؟